آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

واکسن 18 ماهگی

سلام دختر ماهم پریروز یعنی روز دوشنبه مرخصی گرفتم که بریم واکسنتو بزنیم صبح ساعت 9:30 از خونه رفتیم بیرون خیلی استرس داشتم و دلم برات میسوخت همش می گفتی دَدَ و خوشحال بودی داری میری دَدَ بابایی هم همش می گفت آآآآی خبر نداری قراره چه بلایی سرت بیاد و جیگر منو آتیش میزد خلاصه اینکه رفتیم همون مرکز بهداشت شهرک قائم که همه واکسن هاتو اونجا زدی بالاخره نوبتمون شد و اول به دستت یکی زد و بعدشم به رون پای چپت الههههههههی بگردم وقتی خوابوندمت رو تخت بعد از واکسن دستت همش دستتو بلند می کردی و می گفتی بغل بغل و من نمی تونستم بغلت کنم همونجا بعد از واکسن یکم گریه کردی اما خیلی زود آروم شدی بعدشم چون شنیده بودم که خوبه بعدش فعالیت داشته باشی...
25 ارديبهشت 1392

یک روز تعطیل در لواسانات

سلام عسلک مامان می خوام برات از 5 شنبه و جمعه این هفته بگم. روز 5 شنبه ما کلی باقالی خوش مزه پختیم و رفتیم خونه مامان جوون اینا پیش بچه ها البته در غیاب مامان جوون اینا آقا جوون یا به قول تو آقا دووو هم اونجا بودن و تو کلی خوشحال شدی از دیدنشون اون روز تا آخر شب اونجا بودیم ساعت 11:30 شب هم تصمیم گرفتیم بریم یه کافی شاپ تو آجودانیه که فضای باز داشت هوا هم خیلی عالی بود اما تا رفتیم تعطیل شده بود این بود که رفتیم ماست بستنی خوردیم و بعدشم که حدود ساعت 12:30 اینا بود رفتیم پارک سر کامرانیه که تو یکم بازی کنی و بعدشم که له له اومدیم خونه و خوابیدیم و اما روز جمه تصمیم داشتیم با خاله ها بریم رستوارن ترمه تو لواسون اونجا هم خیل...
21 ارديبهشت 1392

شاگرد اول کلاس شدی هوووورررراااااااا

اومدم یه خبر خوب بدم دخترم  دیروز خاله سحر تو کلاس خیلی از کارای تو تعریف کرد و اعلام کرد که شاگرد اول کلاس بودی چون همه کارا و بازی ها و شعر و ... خیلی خوب ارائه کردی و تو بازی ها مشارکت کردی و همه چیزو خیلی خوب یاد گرفتی آفرین دختر خوب خودم برنامه این هفته کلاس، نقاشی با پاستل بود و تو خیییییییلی دوست داشتی: امیرمهدی جوون ظاهراً از مزه پاستلا خیلی خوشش اومده بود : خیلی با دقت و تمرکز نقاشی می کردی و خاله سحر گفت دستت قدرت خیلی خوبی داره و خیلی مسلطی حتی یه چیزایی مثل دایره هم می تونستی بکشی : عکس تو و نفس جوون که دو ماه از تو بزرگ تره اما خیلی ریزه میزه است: عکس تو و اهورا ج...
19 ارديبهشت 1392

تولد 1.5 سالگی...

سلام دختر کوچولوی مامان دیگه کلللللللللی برای خودت خانمی شدیا....درسته یک سال و نیم گذشت از روزی که تو به زندگی ما پا گذاشتی و زندگیمونو سرشار از عشق و شادی کردی خدایا بابت بزرگترین هدیه ای که به ما دادی....ثمره عشقمون.....آوای دلنشینمون.... یه دنیاااااااااااااا ازت ممنونیم و اما به مناسبت این روز فرخنده یعنی تولد 1.5 سالگیت و این مناسبت میمون یه جشن کوچولوی خودمونی با خاله هات برات گرفتیم چون تو هم جدیداً خیلی تولد تولد می کنی و اینقدر تبلدت مبالکه میخونی گفتم این بهترین فرصته که برات تولد بگیریم و تولد تولد بخونیم و تو هم کیف کنی و اما عکسا: عکس با خاله سمیرا و عمو حسین: عکس با خاله شمیم و خال...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر - اولین خمیر بازی

فکر کنم این پستو خیلی با تأخیر دارم میذارم اما برای تشکر از زحمات مادر هیچوقت دیر نیست امسال روز مادر مامان جوون پیش ما نبود و با باباجوون آمریکا تشریف دارن و دو ماه نمیبینیمشون هممون خیلی خیلی دلمون براشون تنگ شده و روز مادر رو از راه دور به مامان جوون تبریک گفتیم و من خیلی ساده و بدون استفاده از هیچ استعاره ادبی از همینجا میگم مامان جوون دوست دارم و دوست دارم که تو هم قدر زحماتشو بدونی چون از موقع به دنیا اومدنت همه زحماتت گردن مامان جوون بود و البته تو هم خیلی دوسش داری دیشب که داشتیم با تانگو باهاشون صحبت می کردیم و تو هم تصویرشونو میدی همش می گفتی مامان دوون بیا... مامان من بهترین مادر دنیاس و همه زندگیشو وقف بچه ه...
15 ارديبهشت 1392

ادامه مریضی ها-حرفای جدید-باغ عمه

سلام دختر نااااااااازم ببخشید بابت این تأخیر چند روزه باید بگم که اصلاً روزای خوبی برامون نبود بعد از مریضی تو من دو روز شدید مریض شدم تب و لرزو حالت تحوع و ... سرکار هم نتونستم برم حتی پرستارت هم مریض شد اوضاع بدی بود بعد از اون هم فکر کنم تو داشتی دندون درمیووردی نمیذاری چک کنم دهنتو که ولی همش دستت تو دهنت بود به مدت 4 شب تا صبح نخوابیده و همش جیغ می کشیدی منو بابایی واقعاً مونده بودیم که چیکار کنیم دیگه یه شب مثل اون موقع ها که کوچیک بودی گذاشتیم تو پتو و تابت دادیم تا خوابت برد بالاخره بعد از یک هفته مریضی و مریض داری پریشب اولین شبی بود که راحت تا صبح خوابیدی فکر کنم دیگه قضیه دندونم تموم شده اگه خدا بخواد خلاص...
14 ارديبهشت 1392

مریضی

سلام دختر کوچولوی مامان خیلی ناراحتم از اینکه مریض شدی حالا داستانش کامل برات تعریف می کنم. مدتی بود که داروهای رفلاکس معده ات رو به دستور پزشک قطع کرده بودیم و قرار بود بریم سونوگرافی که ببینیم خوب شده رفلاکست یا باید داروهاتو ادامه بدی. خلاصه اینکه روز 3 شنبه وقت سونو داشتیم دقیقا از شب قبلش تو بیرون روی پیدا کردی و خوب نمیشدی واسه همین قرار شد بعد از سونو با بابایی ببریمت دکترت که هم جواب سونو رو نشونش بدیم هم ببینیم بهت دارو میده واسه بیرون روی یا نه. بماند اینکه خیلی وقتمون تو سونو دیر شد چون بابایی دیر اومد و به بدبختی و با صدتا تلفن دکترو تو مطب نگه داشتیم تا رسیدیم اونجا خلاصه جواب سونو رو که نگاه کرد گفت که خدا رو...
7 ارديبهشت 1392

اولین کاردستی آوا و مامان آوا (کارگاه مادر و کودک)

خوب امروز می خوام از جلسه دوم کارگاه مادر و کودک برات بگم که خیلی جلسه پرباری بود. این کاردستی اولین کاردستی توست که به کمک مامانی درست کردی: و اما مراحل ساخت این کاردستی: خاله سحر داره براتون توضیح میده کاردستی رو: این چیه دیگه؟: خوب همه جا رو چسب بزنم: بالاخره تموم شد کاردستی در چسبو ببندیم بریم بازی: می خوام این کاردستی رو یادگاری برات نگه دارم به عنوان اولین کاردستیت. تو کلاس خاله سحر یک بار شعر جوجه جوجه طلایی رو براتون خوند فکر می کردم اصلا گوش نمیدی و دنبال بازیگوشی بودی منم تا حالا این شعرو برات نخونده بودم وقتی اومدیم خونه دنبال جوجه کاردستیت که می گشتی می گفتی طلایی ...
2 ارديبهشت 1392

اولین جلسه کارگاه مادر و کودک

سلام دختر ناز مامان امروز می خوام از تجربه جدید که با هم کسب کردیم برات بگم. مدتها بود که تو این فکر بودم برای اینکه استعدادها و خلاقیت هات بیشتر رشد پیدا کنه و بازی ها و چیزهای جدید یاد بگیری ببرمت کارگاه مادر و کوردک که بیشتر وقتت رو با همسن های خودت بگذرونی. اما متاسفانه تا حالا جایی رو پیدا نکرده بودم که کلاسهاشون عصر تشکیل بشه و به چند جا سپرده بودم که اگه کلاس عصر گذاشتن حتماً بهم زنگ بزنن تا اینکه چند روز پیش از خانه کودک آینده که نزدیکه تقریبا به خونمون زنگ زدن و گفتن که ساعت 5 تا 6 روزهای شنبه و 4 شنبه کارگاه گذاشتن برای 1-2 سال منم سریع گفتم که برامون جا رزرو کنن خلاصه اینکه روز 4 شنبه اولین جلسه این کارگاه بود خیی...
31 فروردين 1392